Powered By Blogger

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

161 - سکانس آخر

اینه معنی ی زندگی؟
باید از اون سمت میرفتم؟
اینه اون آینده ی مشعشعی که میخاست منو به مدار زمین برسونه؟
اینن اون آدمایی که بخاطرشون محکوم شدم ؟
اگه اینه زندگی...
اگه واقعن باید پوست بندازم...
اگه یاد نگرفتم زندگی کنم...
و...
همین بازنده ی بی مصرف سربارو عینی کنم بهتره
شهر فرنگتون بوی گه میده
بزا من ببازمو شما ببرید
بزار من بمیرمو شما زندگی
...
من محکوم
بریز دیوارو

۶ نظر:

  1. كاش واقعا سكانس اخر همين بود....لعنتي هي ادامه داره....هر روز بدتر از ديروز...

    منم گاهي خوشحالم كه زياد باختم...زياد نخنديدم

    پاسخحذف
  2. منم همین احساس رو دارم. بردن توی همچین بازیایی ارزش نداره. همون بهتر که آدم نبرده باشه. همون بهتر...

    من محکوم. بریز دیوار رو. آوار آجرهای...

    گیرم، کاشکی لااقل آخرش باشه

    پاسخحذف
  3. ایشالا این بار آخرش باشه یا لااقل برا تنوع هم که شده شکلش عوض بشه

    پاسخحذف
  4. سلام... تلخ بود! اما همیشه محکومیت دلیلی برای موندن زیر آوار نمیشه....

    پاسخحذف
  5. اصل محکومیته ... آره میشه زیر آوار نبود

    پاسخحذف
  6. يه روز يه اعدامي كه تو زندون خودكشي كرده بود تو يه يادداشت نوشته بود " در توجيه هميشه بازه اما تو به خودت دروغ نگي ازش تو نمي ري "
    ماخيلي وقتها نفهم نيستيم ، نفهميدني ايم .

    پژواك - پلان يكي مانده به آخر - داخلي - گوشه اي از زندگي

    پاسخحذف

برای راحتی در ارسال نظر از فایرفاکس استفاده کنید