دور دست ها که صدایم میکنند
فاصله های رمزآلود و پرابهام
پژواکی از دور که هنوز بکر است
کسی نمی داند مرا
کسی نمی یابد مرا
غریبه ام اینجا، اما آشناتر، حتی با من
باید دستت را بگیرم تا از این حماسه گذر کنی؟
حماسه ی کودک وار
نامفهوم اما شعف زا
که تا آخر این ابدیت مرا کشان کشان می برد با خود
اینجا متولد شدم شبی که ستاره هایش تا صبح بیدار بودند
گریسته ام از تنهایی با مردی که چشم به دورها داشت
نه از جنس دشت، نه از جنس کویر
از جنس خاطره...که رهایم نمیکند
به سوی نور، به سوی آبی ی دور
آغوشت را باز کن که به خانه می آیم...
می آیم تا فریاد بزنم تورا، تا در آسمانت گم شوم
مرا بپذیر
بپذیر
...
فاصله های رمزآلود و پرابهام
پژواکی از دور که هنوز بکر است
کسی نمی داند مرا
کسی نمی یابد مرا
غریبه ام اینجا، اما آشناتر، حتی با من
باید دستت را بگیرم تا از این حماسه گذر کنی؟
حماسه ی کودک وار
نامفهوم اما شعف زا
که تا آخر این ابدیت مرا کشان کشان می برد با خود
اینجا متولد شدم شبی که ستاره هایش تا صبح بیدار بودند
گریسته ام از تنهایی با مردی که چشم به دورها داشت
نه از جنس دشت، نه از جنس کویر
از جنس خاطره...که رهایم نمیکند
به سوی نور، به سوی آبی ی دور
آغوشت را باز کن که به خانه می آیم...
می آیم تا فریاد بزنم تورا، تا در آسمانت گم شوم
مرا بپذیر
بپذیر
...
خانه؟ منظورت چیه؟
پاسخحذفخشن دوست هنرمند:
پاسخحذفمنظورم از خانه چیه؟خانه نمیدونی چیه؟
حتا سمبولیک هم نمیدونی؟!!!
خانه دیگه...اگه هنرمندی که باید بدونی،هرچند فکر نکنم امثال شما هیچ تصوری از جایی که من گفتم داشته باشین
1 سوال پرسیدم به جای اینکه 1 جواب بدی این همه سوال پرسیدی...لازم نیست اینقدر تیکه بندازی!
پاسخحذفمطمئنن تصوری دارم اما این تویی که منظور منو نفهمیدی.
خشن دوست هنرمند:
پاسخحذف1سوال الزامن 1 جواب نداره...این سوالا از اون سوالا نیست که!!!
بله خب ایشون ناراحت شدن...بله شما تصویر دارین حتمن...یه سری به پخش میزنیم و بر میگردیم...
خيلي از نوشتهات لذت مي برم.....
پاسخحذفنمي دونم شايد به خاطر اينه كه حس مشابهي و توي سياهياي مغزم روشن مي كنه.....
كاش بپذيرد....