Powered By Blogger

۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

82 - امشبو میگم بابا...خیلی دیره به خدا

فکر می کنم...
ایستاده ام به نظاره
در آستانه ی شکنجه
من ضعیف از ضعف
من سهمگین از درد
من بی من جامانده
من سرد دور افتاده
باورکن دیگر می ترسم بگویم مرا با خود ببر، از برف بودنت می ترسم
من تخیل
من رویای شوم
من دیروز
من واقعیت محض خالی از توهمات خوشایند، که با هر سلامی، در خلوت خود سرودی می ساختم
من من
من مرده ی امروز

۴ نظر:

  1. من مرده ي امروز....
    چقدر خوب....تازگيا دقيقا همين شدم كه نوشتي.
    با باند خيلي موافقو.....ياد جوونيام مي افتم

    پاسخحذف
  2. خیلی پخته تر بود
    متفاوتش کرده بود
    شاید چون حس پخته تر و کاملتری باعث نوشتنش شده بوده..بهرحال قوی بود

    پاسخحذف
  3. مرسي از پيشنهادت رفيق....امتحان كردم ولي به نظرم خوب نشد.
    راجع به باند....من دلم يه گروه آدمي و مي خواد كه مثل هم فكر كنن مثل هم بنويسن و بتونن با هم حرف بزنن....آدماي متفتوت چند وقتيه خستم كردن.

    پاسخحذف

برای راحتی در ارسال نظر از فایرفاکس استفاده کنید