Powered By Blogger

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

29 - یادآوری مکرر


خونه ها، محله ها و آدما، آروم و دوست داشتنی
آجرا، قرمز و نارنجی سوخته
درخت انار و بوته فلفل
گلای رز، شاپسند و عطر شب بو
...
خورشید دم غروب، آخر یه افق خیلی پهن
آتیش ها و صداهای نامفهوم و مرموز اون دور دورا
...
دخترک،
نقره ایی بود و من، مردد بین موندن و رفتن...

۵ نظر:

  1. درست برعکس پست من که ساختمونای سیمانی و دود و ترافیک گرفته بودش........نقره ای تردید نمیخواد...نقره است و ناب!

    پاسخحذف
  2. اگه رفته بودي الان تو هم نقره اي بودي، خيلي تخ.مي ميشدي. تازه گوش هم نداشتي!

    پاسخحذف
  3. فششَک زنان روی دیوار۹ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۱۹:۲۹

    ...[یه نفس عمیق که آروم بیرون میاد و بهش میگن آه. ازونا که خیلی رومانتیکه]...

    پاسخحذف
  4. حالا وقت خوابیدنه.
    خور و پف، پف، پف،................

    پاسخحذف

برای راحتی در ارسال نظر از فایرفاکس استفاده کنید