۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه
۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه
172 - به تو
بزار نور بیشتر باشه/
بزار کور شم از حقیقت/
کمکم کن تا آخر بتونم این نعشو بکشونم/
وقتی برمیگردی و پشت سرتو نگاه میکنی/به قدم هات حسودی میکنم/به سادگیت/
به تو
۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه
171 - بوتیک
- آره، گه تو روح مسبب این بیکاری و بی پولی، بی ناموسا
۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه
170 - صدای استریویی که تیک داره لعنتی
شیش سال پیش بوده بنده خدا، این شانسو داشتی تا بری بالا یه سری بزنی و بیای پایین
تازگیا خیلی حساس شدی مثه اینکه یادت رفته بیرون برف میوممد و با آب سرد دوش میگرفتی
خواب میبینم که من منتظر ایستادم
خواب معمولی نمیبینم، دستم کبود میشه
یه پرنده آهنی به دستم چسبید
درد داره
پوزه هاشون از تمسخر کش اومده همه اینا رو حس میکنم آخه من یه بار بلیط برنده داشتم
اما شیش سال پیش بود
نیگا ... نیگا کجام؟کجان؟
پاهام به اندازه فیل سنگینه
راه نمیرم فقط میکشونمشون ... خیلی سنگینن
چرا اونا همه میخندن؟شرط معدل دارن که خوشحالن؟آینده مال اوناس
ساعت چهاره ... گرسنمه
همیشه اینجور نبودم
آفتاب برو گمشو میخام تاریک باشه
نورش خوبه ... سایه ها خوبه ... اما ایده هام نازشون زیاده منم دستم خالیه
بفهمین
من دیوونه نیستم اما خوش به حالت رفیق
۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه
۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سهشنبه
۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه
167 - یاور همیشه مومن
هر کسی
- همرزمی
- همخشمی
- همرنجی ، دارد .
هر کسی
- همبزمی
- همدستی
- همگنجی ، دارد .
آنکه با تو "همرزم" است ،
- می خواهد :
با تو پیروز شود
- بر دشمن ،
آنکه با تو "همخشم" است ،
- می خواهد :
با تو فریاد کند :
- "حق با ماست" .
آنکه با تو "همرنج" است ،
- می داند
چه کسی رنج تو را می خواهد .
آنکه
- اما ،
- نیستی همبزمش
خون فرزند تو را
- می نوشد .
آنکه
- اما ،
- نیستی همگنجش
- می گوید :
رنج تو
- گنج من است
تو اگر
- تن خسته
من
- آبادم
تو اگر
- پا بسته
من
- آزادم .
آنکه "همگنج " تو باشد
- اما
- می پرسد :
" رنج تو
- گنج چه کس باید باشد
- جز تو ؟ "
رنج ما
- گنج که می باید باشد
جز ما ؟
تو
- سلاحی خواهی ساخت
از
- غرور و
- کینه
و به همرزمت
- خواهی گفت :
" رزممان
- پاینده
خشممان
- سوزنده
گنجمان
- آینده .
۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه
166 - از عمق خاموشی
خدا میدونه چقد کرم داره این زمینا ...
باید خیلی برق بکشی تا کرمای بزرگو در بیاری
کرم بزرگ یعنی شانس بزرگ و من شا ش ی د م تو این شانس بزرگ!
۱۳۸۹ دی ۲۸, سهشنبه
۱۳۸۹ دی ۱۴, سهشنبه
164 - نیمه کاره
ما بر قله های واژگون تفاخر، مرده هایی را دیدیم که با تبسمی احمقانه در دالان های تاریک به تابلو های حماقت خیره بودند ...
ما...
۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه
۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه
162 - ذوق مرگ
- آقا رضا شمایید؟
- بله
- منو میشناسین؟
- (پیرمرد در حالیکه عینکشو از چشم بر میداره) آره ... اسمت علی یه
چهره ت با بچه گیات فرقی نکرده ... خوبی سلامتی، خونواده خوبن؟
- (در حالیکه نمیدونم چه عکس العملی نشون بدم) ... م م رسی
آقا رضـــــا دمت گرم به خدا...
هنوزم مثل بیست سال پیش همه رو به اسم میشناسی
هرچند که بیست سال بود که منو ندیده بودی ...زنده باد
۱۳۸۹ آبان ۱۱, سهشنبه
161 - سکانس آخر
باید از اون سمت میرفتم؟
اینه اون آینده ی مشعشعی که میخاست منو به مدار زمین برسونه؟
اینن اون آدمایی که بخاطرشون محکوم شدم ؟
اگه اینه زندگی...
اگه واقعن باید پوست بندازم...
اگه یاد نگرفتم زندگی کنم...
و...
همین بازنده ی بی مصرف سربارو عینی کنم بهتره
شهر فرنگتون بوی گه میده
بزا من ببازمو شما ببرید
بزار من بمیرمو شما زندگی
...
من محکوم
بریز دیوارو
۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه
۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه
۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه
158 - چار در چار
خیلی دوره و خیلی گه
برا همین سربه زیر شدم همش
اینجا گوشه زیاد داره
اینجا خاک میخورم
۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه
۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه
156 - چایی بدون شکر
آقا شما چقد شاسی بلندی ... بیا پایین تر
آقا ... ببخشید چندسالته؟ پدرت دزده؟!
حتمن هست دیگه
پدرما که دزد نبود که اگه هم دزد بود، بقیه شادزد بودن
آه پدر ... کاش میتونستم
۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه
۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه
154 - بدرود
احساس خفه شد
در میان ساختمان های خسته و تن سوخته و پر التهاب
احساس مرد بعد از روزهای انتظار و شرمندگی، پاییز رسید
پاییز بود که تو رفتی
پاییز بود که کودکی هایم کم شد
پاییز بود
پاییز
آسوده باش، آرام، که دردهایت مردند
آسوده باش مامان بزرگ، آرام ...
که جمعیت رهسپار تو را به یاد خواهد داشت
... و من
آسوده باش
آرام